آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
دمی با دلارام
فرهنگی ومذهبی وپزشکی
سليمان اعمش ، شخص عالم و ظريفى بود روزى در كنار رودخانه اى نشسته بود كه شخصى متكبر و با ظاهرى آراسته ، از آنجا عبور مى كرد. وقتى چشمش به اعمش افتاد و او را با لباسهاى كهنه و مندرس مشاهده كرد؛ به نظرش حقير آمده و گفت : ((اى مرد! برخيز و مرا از اين آب بگذران )) و بلافاصله از دست او گرفته و كشيد و بر دوش او سوار شد. او ناچار پذيرفته و وارد آب شد. در بين راه ، مرد سواره اين آيه را قرائت كرد: (سُبْحانَ الَّذى سَخَّرَلَنا هذا وَ ما كُنّاّ لَهُ مُقْرنينْ.): (پاك و منزه است خدائى كه اين را مسخّر ما ساخت ، وگرنه ما توانائى تسخير آنرا نداشتيم .)
اعمش كه از طرز رفتار او و حركات جسارت آميزش به تنگ آمده بود؛ بويژه آنكه آيه اى هم قرائت مى كرد؛ او را در وسط رودخانه ، به داخل آب انداخته و به او اين آيه را تلاوت كرد: (وَ قُلْ رَبِّ اَنْزِلْنى مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ اَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلينْ.) (بگو پروردگارا ما را در منزلگاهى پربركت فرود آر، و تو بهترين فرود آورندگانى) نظرات شما عزیزان:
|
|||
![]() |