آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
دمی با دلارام
فرهنگی ومذهبی وپزشکی
![]() من نشستم در خیابان زیر باران
گویی که مجنون در بیابان زیر باران
افتاده نان خشکی از منقار زاغـــــی
گنجشک خیسی میخورد نان زیر باران
هر کس به قدر روزی خود سهم دارد
سهم من از تو :چشم گریان زیر باران
ای کاش می شد با تو ساعتها قدم زد
از راه آهـــن تــــــــــا شمیــران زیر باران*
با طعنه عابرها سراغت را گرفتند
آخر چه می گفتم به آنان زیر باران؟!
باور کن از تو دست شستن کار من نیست
عشق تو می گردد دو چندان زیر باران نظرات شما عزیزان:
|
|||
![]() |